۱۳۹۰ شهریور ۲۵, جمعه




ناموسبان
اين (( قلعه )) مرگجاي عقابان است
اين قلعه منتهاي عقابان است
برخوان هلا ! بلنكه ي آتش را
آن قله‌هاي ياغي و سركش را
برخوان هلا !حماسه (( تنگي )) را
ناموسبان (( قلعه جنگي )) را ...
برخوان كه تكيه‌گاه هلاهايم
آن يادگارغيرت (( مولا )) يم
خاكم به سركه مرگ ترا ...وايم
اي تكيه‌گاه گنبد (( مولا )) يم !
كوچكترست مرگ ازآنْك أي مرد !
آيد به پيشباز تو در ناورد !
مرگ از تو شهرمسار درين كهسار
گرديد باربار، هزاران بار ...
مرگت دروغ دشمن آيينه ست
مرگت شكست گلشن آيينه ست
شرقي ترين ستاره نمي‌ميرد
اين ايل ماهپاره نمي ميرد ...
برخوان هلا ! حماسه (( نادر)) را
آتش گرفته خرمن خاطر را ...
آتش گرفته كوه چومن آنك
خون مي جهد زدشت و دمن آنك
سربرده زيرلاك وطن آنك
آتش گرفته پلك و دهن آنك
قلبم چو لاله‌هاي پريشان است
آنك كه سوگوار (( سخيجان )) است
كوه است سوگوار قدم هايت
آلاله‌ها نثار قدم هايت
*               
أي كوهمرد ! باز بيا برگرد
برگرد كوه بازهلا اي مرد !
پوشانده روي آينه‌ها ! را گرد
أي ديدبان آينه‌ها برگرد
بركش به شانه‌أت علم خون را
برصخره نقش كن قدم خون را
از خون تست هستي اين آتش
از خون تست مستي اين آتش
از خون تست رنگ گل سرخم
ناموس و نام و ننگ گل سرخم !
بي تو (( مزار )) اي (( يمني )) رنگم
بي تو مزار اي چمني رنگم
چون حجله ايست گشته به آه آذين
تاول زدست از جگر چركين ...
يا چون ستاره در كف شبكوران
گل كرده تلخ ، در صف شبكوران
رفتي و كوه ماند عزادارت
و آن سرفه ي تفنگ شرردارت
آن هيبت عظيم و فلك تازت
و آن غيرت غريب و خطردارت
آن بازوي ستبر و ستمسوزت
و آن قهر حيدري و ظفردارت
آن ذوالفقارمست بهارآور
و آن پنجه‌هاي خشم شكردارت
آن چشم‌هاي روشن و خورشيدي
و آن گوش و هوش تيز و خبردارت
آواره در عقامت زن دينان
هم چون ستاره در شب من بينان
برجن و ديو، باز تو بسم الله
بر صخره‌هاي نصر، تو تنها راه
*               
أي كوهمرد ! باز بيا برگرد
برگرد كوه باز هلا أي مرد !
در انحناي جاده تاريكي
در انتهاي جاده تاريكي
بايد گرفت دست موافق را
تقديس كرد ايل شقايق را
بايد زدود گرد خماري را
تعظيم  كرد ايل بهاري را
(( مسرور )) ها سلاله اين ايلند
دل داغ ديرساله اين ايلند ...
أي شوخ و شخ ! خداي نگهدارت
دست علي هميشه بود يارت ...
هان أي عقاب شعله وراين كوه !
سرشوخ تر از (( هندوكش )) نستوه !
أي از بهار سبزتر و أنبوه !
اي چون بهشت (( بلخ برين )) بشكوه !
اي كابل از غريو تو سرخ آوا !
أي ميهن از قيامت تو، بُرنا ...
أي چلچراغ بر(( حرم )) مولا !
بدرخش رنگرنگ و ستنگ آوا ...
اين (( بقعه )) از شكوه تو مغروراست
گلجوش انتفاضه ي (( مسرور )) است.
ازسیدحسین موحدبلخی

۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه

غمنامه ی ز"مسرور"

در افغانم در افغانم اسد ای نور چشمانم/
 تو بودی قوت قلب وتو بودی مونس جانم/
کجا شدآن توان توکه می گفتی گه و بیـگه/
منـم فرزند دل بندت بفرما تحت فرمانم/
 کنون تو در لحد خفته منم در جای افتاده/
 نمی دانم که راگویـم زدستـم گیروبنـشـانم/
گهی شربت،گهی لیمو،گهی سیب وگهی دارو/
همی آوردی ازهرسوطبیب ازبهردرمانم/
سرازخاک لحد بیرون نماوکن نظراکنون/
بجز از دیدۀ پر خون نباشد یاوری، جانم/
 فلک جـوروجفاکرده تـوراازمن جـدا کرده/
نمی دانـم چراکــرده فـزوده درد هجــرانــم/
امیدم بود در پیری تو تابوت مرا گیری/
به زیر خاک بسپاری بعکس افتاده ارمانم/
ذبیح الله من برگو به ابـراهیــم و برهـاجـر/
به راه حق ز "مسرور" غمین گردیده قربانم/
سروده سیدحسین شاه"مسرور"
بهار1382مزارشریف